یکی از مهمترین ویژگیهای نمایشنامههای شما، زبان است. آیا زبان
نمایشنامه، جهان و اتمسفر را میسازد یا جهان، منجر به شکلگیری زبان
میشود؟
زبان، جهان تصویری من را نمیسازد، بلکه آن جهان، زبان نمایشنامه را
میآفریند. یعنی آن جهانی که در ذهن من هست، با این دیالوگهای پینگپنگی و
این ریتم صحنه، کاملتر میشود. زبان صرف، جهان من را نمیسازد. بلکه
برعکس است، جهان نمایشنامه است که باعث میشود من از این زبان استفاده کنم
و چنین کارکردی برای زبان در نظر بگیرم. چون من ابتدا آن دنیایی را که
میخواهم بسازم را در ذهن تصور میکنم و بعد کلمات را در قالب آن جهان
ساخته، میآورم و کارکرد زبان را پیریزی و برنامهریزی میکنم.
شما و جلال تهرانی، هم نسل هستید. بین نمایشنامههای شما هم
شباهتهایی هست. در کارگردانی؛ شاید. خودتان چه نگاهی به این موضوع دارید؟
خیلی خوشحالم که همنسل جلال تهرانی عزیز هستم و به آثار ایشان هم خیلی
علاقه دارم. اگر شباهتی هم بین کارهای ما هست باعث فخر و افتخار است. اما
فکر میکنم که کارهای جلال بیشتر در فضای ابزورد است و من معمولا در فضای
گروتسک و کاریکاتورگونه مینویسم. از سوی دیگر، کارهای جلال در فضای
اجتماعی معاصر و پیرامون خودمان میگذرد. من به مساله جنگ و دغدغههای فرا
ذهنی میپردازم. فکر میکنم مغایرتهای مفهومی در آثار ما وجود دارد.
فضای دو نمایشنامه «خرمگس» و «این خونه به هم ریختهست» به هم
نزدیک است و همین طور شباهتهایی به تیولا دارد. با تاکیدی که شما بر
دیالوگنویسی دارید، برخی از ویژگیهای اجرا هم از دل متن بیرون میآید؛
مثلا ریتم. در هنگام نوشتن متن به چه میزان به اجرا فکر میکنید؟
چون من معمولا نمایشنامههایی را که مینویسم، کارگردانی هم میکنم، بخشی
از ذهن من در حین نوشتن به سمت کارگردانی هم پیش میرود. و شاید در مواردی،
در هنگام نوشتن، به لحاظ کارگردانی از متن جلوتر هستم. گاهی حتی پیش از
پایان نمایشنامه، به لحاظ کارگردانی طراحیهای خودم را در حین نوشتن انجام
میدهم. و چون معمولا خودم کارگردانی میکنم، سعی میکنم که اگر قرار است
چیزی حذف شود، حین نوشتن این کار انجام شود و نه در حین تمرین و رسیدن به
اجرا. و چون خودم روی ریتم کار، خیلی حساس هستم در حین دورخوانی و تمرین
هم، گاهی دستی در نمایشنامه میبرم و سعی میکنم که ریتم ایدهآلم، اجرایی و
عملی شود.
اینکه کارهای نویسنده شباهتهایی به هم داشته باشد را چطور میبینید؟… امکان دارد یکدفعه شاهد نمایشی در ژانر و فضایی دیگر از شما باشیم؟
قبل از نمایشنامههای «خرمگس» و «تیولا» و «این خانه به هم ریختهست»،
بیشتر در فضاهای اجتماعی مینوشتم. مثل «مرد حلبی»، «تارا» و «حیدر». من در
خیلی از جشنوارهها با این کارها بودم و خیلی از جوایز نمایشنامهنویسی
این بخشها را هم گرفتم. این نمایشنامهها برآمده از شرایط سن و سال من در
آن دوران بود. اما در این برهه از زمان، دیگر آن دغدغهها را ندارم. هر
چند که در کارهایی که الان مینویسم، دغدغههای فولکلور و بومی و محلی هست
که به نوعی میکوشم آنها را در فضای درام بگنجانم.
در شیوه دیالوگنویسی شما، استفاده از تکنیک های ابزوردنویسها دیده میشود. اما در ساخت جهان داستان، از رنگهای بومی استفاده نمیشود. چرا؟
بله. شاید آثار من به آن جنس از آثار نمایشنامهنویسان ابزورد پهلو
میزند. اما در این مورد که رنگهای بومی در آثارم استفاده نمیشود، اتفاقا
این نکته همیشه در ذهن من هست که به شکلی فضاهای بومی را پیوند دهم به
نمایشنامههایی که مینویسم. این قضیه یکی از دغدغههای من است که بتوانم
آن روایتها و داستانهای بومی و فضاهایی که درش زندگی کردهام و قصههایی
که شنیدهام را در آثارم بیاورم. در کار آخرم هم آن نوع روایتها را تا
حدودی دخالت دادهام. هر چند که قبل از این که در فضاهای گروتسک بنویسم،
آثار من رنگ و بوی بافت محیطی و اجتماعی محل زندگیام را داشت. در برخی از
نمایشنامههام مثل «تارا» یا «مرد حلبی» چنین بود. ولی کمرنگ بود. اما در
نمایشنامههای «خرمگس»، «این خونه به هم ریختهست» و «تیولا»، این جنس
کارها کمتر بوده و کمتر به آن توجه شده است. من فکر میکنم این نکته، خیلی
تعمدی نیست. اما اینکه در کارهای بعدی هم این فضا خواهد آمد یا خیر،
نمیتوانم الان قضاوت کنم.